آنگاه که هجوم آدرنالین مغزم را درهم می کوبد ،با غباری در گلو تنها حسرت می خورم ، از تکرار صدای کرِ کننده همسرم که گوشم را می آزارد ، به دور خود شناورم و از تاریکی گذشته که زندگی ام را در برگرفته ،متنفرم و نفرین می فرستم به سیاهی کلماتی که قلب دیوانه ام را از چاقو بیشتر درانیده است .
Read More