11 Jun
11Jun

در گذشته های دور انسان دست به خلق ابزار و سلاح میزد تا بتواند در برابر یک « دیگری » بزرگ به نام طبیعت بایستد . تا این زمان مقهور طبیعت بود و سلاح به معنای وسیله ای در امتداد انسان  بود که قدرت مقاوت را بالا می برد . اما امروز سلاح از دست انسان جدا شده و به ماتریسی تبدیل شده که می تواند قدرت تسخیر را تا بی نهایت پیش ببرد . آدمی هرگز در تبعیدگاه زمین آسوده نبوده است اما زندگی در بحبوبه ی « نیست انگاری » که امید در آن جای ندارد ، چیز دیگری است و همین نیست انگاری است که با ساختن و داشتن سلاح های کشتار جمعی مناسبت دارد . یکی از بزرگترین تجارت های جهان را وسایل کشتن سایر انسان ها تشکیل می دهد تا جائیکه نیمی از صادرات سلاح در جهان متعلق به آمریکا و روسیه است و سه کشور بعدی چین ، انگلستان و فرانسه هستند و این پنج کشور در حالیکه هسته ی تشکیل دهنده ی شورای امنیت سازمان ملل هستند به پنجاه و نه کشور سلاح می فروشند که بسیاری از آنان در فهرست ناقضان حقوق بشر قرار دارند .

هر چه سلاح مخرب تر باشد درخواست بیشتر و هدف غایی از تولید همانا کشتار وسیع تر در مدت زمان کمتر است . در نگاهی به وضعیت منطقه ای که در آن زندگی می کنیم در می یابیم که قدرت ها در این منطقه توانایی بازدارنده گی قوی که بتواند آنها را منکوب کند و یا در یک حالت تعادل قرار دهد ، وجود ندارد . چرا که ما نتوانسته ایم معادلات جنگی و تسلیحاتی را در معنای قرن بیست و یکمی یا حتی در معنای آینده پژوهشی اش مفهوم سازی کنیم . این حوزه در اوج اهمیت ولی مغفول است و تا زمانیکه مفهوم سلاح قاهریت و تسلط و تسخیر کردن را درک نکنیم و درک کلی از معادلات و مناسبات و مؤلفه های پست مدرن نداشته باشیم ، هرگز نمی توانیم ماتریس این معادلات را مفهوم سازی کنیم و نیروهای نظامی هم نمی توانند چشم اندازی جهانی داشته باشند و همین منطقه ی ما را دائماً آوردگاه جنگ های مختلف و لشکرکشی های گوناگون خواهد کرد . خطر اسلحه تنها بخاطر مرگ نیست ، بلکه باعث ایجاد لذت ناشی از کشتن می شود و حتی لگدهای اسلحه لذت های مازوخیستی می بخشد . 

از آنجا که ابزارهای خشونت لزوماً سلاح گرم نیست ، بلکه تهدید و ارعاب و رشوه هستند و به لحاظ اجتماعی به صرفه نیست که از اسلحه استفاده کنند و همین آدمها را مجبور به انطباق پذیری و ارتقاء بخشی و در صف کلی نظام اجتماعی خشونت طلب ، خشونت گرا و خشونت ساز شوند . اینجاست که در این چنین جامعه ای خشونت صفتی جدایی ناپذیر از جامعه شده و تبدیل به امری لازم و واجب می شود . جامعه ای که فعل ها و کنش ها در آن دمکراتیک نیست در نهایت به فقدان قانون و مدنیت بلز می گردد . به عنوان مثال در فضای اداری تا زمانی که داد نزنی و رشوه ندهی کار ت انجام نمی شود . این خشونت از ساحت مدرن پدیده ای توزیع شده که در همه ی سطوح اجتماع وجود دارد و در کلیت ننظام اجتماعی نهادینه شده و شهروندان را علیه همدیگر ، پلیس را علیه شهروندان ، شهروندان را علیه پلیس و . . . می شوراند . مشکل اصلی در بحث ناتوانی آدمها در انطباق پذیری با شرایط تغییرات اجتماعی و ارتقاء بخشی است . در جهانی که ساخت جنگ افزار یک ضرورت است و افزارها را با علم و پژوهش باید ساخت و قدرت و دقتشان در ویران گری بر اساس همین دانسته ها و ندانسته های شریف ترین آدمها در پژوهش های تسلیحاتی اختصاص یافته است و بزرگترین  پژوهشکده های جهان نظامی اند ، تعجب نباید کرد . مصادیق خشونت را در روابط میان آدمیان می جوئیم و این غلبه انسان بر انسان است که معنی ساز شده است . اقتضای قدرت و آزادی در قوام این جهان دخیل شده است و آدمی که در دوران پایان فلسفه به سر می برد و دیگر به دنبال هرالکتیوس  و نیچه نیستند که ببینند در باب جنگ و خشونت چه گفته اند ، یا که در تاریخ جهان هگل همچنان صفحات سفید نمودی از صلح باشند . در دورانی که وجود به ارزش تحلیل شده و تکنیک به شأن هنر و فلسفه و حتی تقدس را نیز به خود بسته و آدمیان را از زمینشان برکنده و آواره و غریق در برهوت تنهایی رها کرده و اخیرا آنها را به بهشت فضایی و مجازی برده است و این زمان عزلت و گوشه گیری فلسفه است . 

برای نجات از چنین وضعیتی هم راهی به جز بازگشت به ساحت دمکراتیک جامعه ، حقوق و وظایف زندگی مدنی نداریم  تا نهادینه شدن خشونت مکانیسم اِعمال خود را از دست دهد . تا زمانیکه تفکر " پول در جنگ است و نه در جنگ " ، جهانیان طعم آرامش و صلحی پایدار را نخواهد چشید .


Comments
* The email will not be published on the website.
I BUILT MY SITE FOR FREE USING